«نــامه ای از یک عــاشق دیـــوانه»
چندی بود که دیگر در خانه ما نبود ، غیبتش شدیداً محسوس بود
او... او که وجودش شعلۀ فروزان بود... او بود روی من... با اندام برهنه اش
و برجستگیهای اندامش... همه چیز در خانه سرد شده بود... تا اینکه سرانجام آمد
خواهش ها کردم... گریه ها کردم تا آمد... دیر آمد... ولی آمد
با وقار همیشگی اش، با سنگینی مخصوص خودش، وقتی آمد در آغوشش گرفتم
فشارش دادم... به کنج آشپزخانه بردمش... آه... اینجا بهترین جا بود
دور از چشم همه... بردمش آن زیر... آه ای عشق من... آه چه خوب شد که آمدی
در نبود تو خانه ما سرد بود... لااقل تو اینجا باش و بدن یخ زده مرا حرارت بده... آه ای عشق من
حالا میتوانی به من بگویی که او کیست؟
کپسول گاز